دومین رمضان ...
شیرین ترین بامیه :
می گویند بسم الله که بگویی کارها ختم بخیر است و من امروز، اول رمضان 1433، مثل هر صبح با یاد و نامش آغاز کرده ام اما با دلی پر التماستر به مددش ...
امسال دوباره نیت کرده ام روزه دارش باشم ، ترسم از بلندی روزهاست ،از حجم کارها،از اوج انرژی گذاشتن برای توست، سرراست بگویم بیشتر ِ ترس ام ازسردرد های شدید است ... می دانی که پسرم ، مادرت با اندک تغییر غذاخوردن سردرد می شود ولی توکلم بخداست ... از او خواسته ام کمک حالم شود در این ماه مبارکی، می دانم رهایم نمی کند ، چون می داند برای این رمضان چقدر بی تاب بودم !
پسرم می گویند شوق روزه دار به افطار هست ، به باز کردن یک روزه مقبول ، به دعاهای قبل از اذان ، طنین الله اکبرِ مرحوم موذن زاده،که گویی از سردر باغ رضوان می آید به گوش ... آن زمان که درهای رحمتش باز باز می شود ....
ولی دلبندم از اعجاز سحر نباید بی نصیب ماند . خدا می داند سحرها کم از صفای افطار نیست ... حال و هوای سحر در آغاز است، در شروع یک روز خدایی ؟ ولی می شود آیا ؟
آخ شنیدن دعای سحر روح زنگار گرفته ام را سبک می کند .محمدم سحر گاه در تاریکی شب که روح تا خدا پر می زند دلم بیشتر از همه برای خودم می سوزد ... برای همه سحرهای بی خبری ...! خوش بحال آنها که هر صبح شاهد نخستین بارش آفتاب اند، که هر تاریکی را به نور پیوند می دهند ...
و دیدن تو این سحر در خواب ناز نوازشم کرد ، مرا برد تا بعدها ... آخ که من می میرم برای روزه های کله گنجشکی ات ... برای دیدن تو در محراب عبادت ... محمدصادق تو پاک بدنیا آمده ای ... همیشه یادت باشد !
عزیز دل مادر هر روز مهمان خدا باشی ... مهمان قلب مهربانش !