نگاه ...
میدانی محمدصادقم،عظمت دریا،در کوچکی عمق نگاه است .هرچه چشم تنگ میکنی،نگاهت به انتها نمی رسد و آنهمه بی کرانه ای سیرابت نمی کند . اینگونه است که از تماشای دریا دلزدگی نیست .
پسرم … نگاه باید از جنس دریا باشد. کسی به انتهایش نرسد. مخاطب را در معمایش گم کند. دل گداخته که به نگاهت می رسد ، آرام بگیرد. یخ زده در گرمایش ذوب شود،طوفان زده را ماوا و بی پناه را پناه باشد . اصلا نگاه باید «هدیه» باشد… هدیه خوبی، پاکی،صداقت، اصالت، و به وقتش هم نگاه ِ نافذ شیر.
نگاهی از این دست، به ادا حاصل نمی شود؛
چشم، پنجره ای است که به قلب باز می شود. عمق دریا به قلب است. آنجا که از آنهمه غوغای ساحل سهمش تنها سکون است،پس قلبت را شایسته و آرام نگه دار .
نگاهت آشناست … نگاهت را قربان پسر.
اگر روزی زبانی به مدح رنگ و رخت باز شد، سره سوزنی به خود غره نشو، که این تعریف ها و تمجیدها نه به تو بر میگردد. نه حاصل زحمت توست، نه بنای ماندگاری است که در آن پناه بگیری… اما نگاه، کارنامه توست.کارنامه ات را برای قلبت مقبول نگه دار ...
نگاهت را دوست دارم …و دوست تر دارم که این نگاه را،از معصومیت این روزهایت تا فرداهای پر از بلوا حفظ کنی. امروز که «طفل» هستی، نگاهت از بزرگی بی بهره نیست. کاش آن روز که بزرگ شدی، نگاهت از پاکی کودکی، بی نصیب نماند.
نگاهت را نگاه دار… مرد است و نگاهش!
پی نوشت: میان اینهمه عکس های محمدصادق … این تصویر زمینه کامپیوتر من است،تقدیم شما…