محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

تولد یک رویا

بادکنک ...

1391/9/11 12:29
نویسنده : مامانی
636 بازدید
اشتراک گذاری

آرزوهای کودکی هم لطیف اند ... مثل همان آب و رنگش ... مثل همان دنیای کوچک مخملی اش .

بادکنک فروش، مردِ خوبِ آرزوهای کودکی؛بادکنک آن هم رنگ زردش از بهترین بازیهای مادر. نمی دانم آن زمان ها علتش چه بود اما اگر بادکنک ات می ترکید و تو با چشمانی خیس، به سمت مغازه بقالی محل می دویدی گاه آسان نبود یافتن یک بادکنک دیگر ... چه رسد به زرد. اصلا کودکی ما اینهمه وفور نبود. باور کن راست می گویم نازنینم . خیلی چیزها به راحتی آنچه که امروز در دسترس اند یافت نمی شد ... خوب شد که تو بَعد ِ من آمدی جان مادر!

چه خیالها که با آن برای خود نمی بافتم ،سفر به دور دنیا که اعتراف می کنم بارها و بارها میسر شده بود اما تنها در عالم خیال،نقاشی کشیدن رویش با ماژیک های رنگی ، برای اثبات آنکه چقــــدر دوستش دارم.حتی اگر ترس ِ ترکیدنش نبود حاضر بودم آنرا به رختخواب هم ببرم .چقدر بچه گی کردیم وقتی با دایی جان و خاله جانت برسر اینکه بادکنک چه کسی دیرتر به زمین بخورد غش غش خندیدیم و دور خانه گشتیم و جیغ زدیم و زمین خوردیم ...یادش جاودانه است در ذهنم .اما امان از صبحی که بیدار می شدی و بادکنک یا ترکیده بود یا کم باد شده بود ؟! غم عالم بود که در آن دلِ کوچک خانه می کرد.

ه ِ ! خنده ام میگیرد از آن همه صفای دل که بود .

حالا اینها را گفتم تا بدانی چرا خانه ما از بادکنک،آن هم از همه رنگش خالی نمی شود.دلم نمی خواهد غصه بادکنک را بخوری؛یا دلتنگشان شوی .تا وقتی که شوق ات برای رنگ و بارنگش اینقدر زیاد است .

دیشب چقدر نگاهت کردم وقتی با بادکنک هایت مشغول بودی . آنقدر که سیراب شدم از آنهمه یادِکودکی . چقدر ذوق میکردم که توانسته ایم این حداقل لذت را برایت محقق کنم براستی که هیچ چیز برابر با لذتِ  خنده ی شوق ، بر لبان فرزند نیست.

فروردین 91و بادکنک

 راستی داستان بادکنک همان است که هر روز صد بار تعریفش می کنی .

-          : محمدصادق بادکنک رو چه کار میکنیم ؟

-           : فـــــوووت ... فــــــــــووووت ... فـــــــــــــــوووووت

-          خـــب بعد ؟!

-          بــــــــووومـــــب !

و من و ناز چشمان ِ درشت شده تو دلبند مادر .

محمدم؛ بدا به حال آنهایی که در زندگی اسیر باد شوند،اینجا چیزهای به ظاهر خوش رنگ و لعاب زیاد دارد،فریبنده و دلنواز،اما سرنوشت همه آنها هیچی است.سرگردانی در آن انسان را ظلمت نشین گمراهی می کند و آنوقت راه بلدی در طوفان قلندر می خواهد، به این سادگی ها نیست.

عزیزکم تو باید با بادکنکهایت شادی کنی،خانه را با حجم زیادشان بلوا کنی،اصلا باید راه رفتن را هم در خانه مشکل کنی ،رویشان بپری و نابودشان کنی،گه بخندی و گاه بترسی از صدای ترکیدنشان اما دربندِ بادکنکهای بزرگی ،هرگز .

و امـــّا محمدصادق مادر؛ دلت از همه ناخوشی ها و ناملایمات  روزگار "بـــومـــب". 


توضیح : این عکس تنها عکس بادکنکی بود که در محل کار از تو داشتم . ١١ ماهه ای ... چقدر کوچک بودی پسر جان .اما برای اثبات دوستی دیرینه تو با بادکنک بدک هم نیست .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

سعیده
11 آذر 91 12:31
الیسا چقدر مثل همیشه زیبا نوشتی و توصیف کردی بازی کودکانه ات رو با بادکنک.........واقعا عالییییییی
و اما محمد صادقم بازی کن و شاد باش ولی دل نبد که عمر بادکنک خیلی کوتاهه و نکنه یه موقع از عمر کوتاهش غصه بخوری


واقعا که درست میگی .
مونایی
11 آذر 91 13:42
خیلی خوبه که پدر مادرا میخوان بچه هاشون رو از چیزایی که نداشتن ، نتونستن داشته باشن ، یا تو حسرتش بودن ، بی نیاز کنن .

اما باید خیلی حواسمون باشه ، خیلی ...


دقیقا باید تو هر کاری اعتدال رعایت شه ... و این نشه که بچه ها معنی آرزو رو نفهمن ... خیلی مهمه ... کاملا حق با توئه دوست خوبم .
مونایی
11 آذر 91 13:43
و اینکه مثل همیشه بی نظیر .

و عاشق اون " بومب " ت شدم ) .


لطف داری همیشه ... ممنون .
مامان بهادر
11 آذر 91 15:49
الیسا عزیزم وفتی وارد نی نی سایت میشو اولین وبلاگی رو که چک میکنم وبلاگ شماست عاشق نوشته هایت هستم خداوند پسر عزیز و دوست داشتنیت را برایت حفظ کنه میبوسم روی ماه محمدصادق عزیزمو



امیدوارم همین طور که گفتی باشه عزیز دل ... تو هم بوسه بارون کن روی ماه بهادر عزیز رو .

روزگارتون خوش .
شیوا
12 آذر 91 13:09
و ااماا محمد صادق مادر..دلت از همه ناخوشی ها و نااملایماات روزگار بومب....

مثللل همیشه بی نظیر...عالی...بی حرف



ممنون عزیز دل .لطف داری .
صدف
12 آذر 91 15:45
الهی قربون این صورت مثل ماهت بشم من . با عکست "بومب" گفتنت رو تجسم کردم . الهی فدات شم خیلی دوست دارم خیلی .
محمدصادق نازم منم میخوام بگم همیشه یادمون باشه که نباید تو ذهنمون به آرزوهامون انقدر بال و پر بدیم و بزرگشون کنیم که خدای نکرده تو دنیای واقعی "بومب" بشن . میدونم با وجود مادری مثل الیسا تو به همه آرزوهای قشنگت میرسی


صدف 1 دنیا ممنون برای حرف قشنگت ... روزی که محمدصادق اینجا رو بخونه باید به وجود خاله هاب مهربونی چون شما افتخار کنه .ببوس آراد نازنین رو .
زهرا (✿◠‿◠)
12 آذر 91 16:23
آخ قربونش برممممممممممممممم
جیگرشو!
خیلی عالی عالی بودی عزیزم...
مث همیشه!
بی اغراق تک می نویسی!
ولی یه وخ فک نکنی گول خوددماااااااااااااااااااااا
پ عکس الاناش کوووووووووووووووووووووو؟
مجبوری پست بعدی و بازم عکسدار کنی!
آخجوووووووووووووووووووووووووووووووون!(ببین چه خودم و تحویل گرفتم!!!)


خدا نکنه گلم .همیشه سلامت باشی .چشـــم سعی می کنم برای پست بعدی یادم نره عکس بیارم .ببوس محمدصادق ات رو .
زهرا (✿◠‿◠)
12 آذر 91 16:23
سلام عزیزم...
محمد صادقم توو روند از پوشک گرفتنش خیلی کمکم کرد!
واسه جایزه ش توو یه مسابقه شرکتش دادم!
دوس داشتی توو جایزه ش شریک باشی خوشحال میشم!
0027 شمارشه!
اینم لینکشه:
http://ninimod.niniweblog.com/post20.php


چشم با کمال افتخار .
شادي
13 آذر 91 11:13
آخ كه چقــــــــدر جمله اخرت را شيرين گفتي
مثل هميشه كيفمان كوك شد رفيق .


واقعا ؟ خدا رو شکر ... و ممنون نازنین دوست .
سوسن(مامان پرنسس باران)
15 آذر 91 18:18
خواهر مهربونم ؛ هروقت میام اینجا خیلی حال خوبی بهم دست میده...دلم وا میشه...
همیشه وبلاگ محمد صادق با وجود مامان نمونه اش ،گرمه..
قربون اون عکس خوشگلش برم من...
زندگیت به زیبایی بادکنکهای خوشکل و رنگی...


سوسن کجایی خواهر ؟ دلم تنگته خیلی .

ممنون برای دعای خوشکلت ...ببوس باران رو .
مامان آراز
16 آذر 91 8:41
الهی همیشه به اندازه بازی با بادکنک شاد باشی-

و همیشه تو زندگیت یه بادکنکی باشه که شادت کنه




آخی ... چه دعای قشنگی خاله جون .
مامان یاسمن ومحمد پارسا
16 آذر 91 11:17
عزیزم خیلی قشنگ نوشتی محمد صادق عزیزم دلت از همه غصه ها و غمها به دور بعدشم فدات بشم که اینقده نازی


ممنون ... با چشمهای نازتون دیدید.
آوا مامان رادین
18 آذر 91 14:33
محمد صادق گلی قدر این مامان خوب رو بدون عزیزم. امیدوارم که هر چز ناملایمت روزگاره و هر چه تلخی قراره تو زندگیت پیش بیاید تو همین بادکنکهای کوچکیت بومب بشه و بره هوا. که هیچ وقت دلت غمگین نشه. و همیشه همینجور معصومانه و پاک شاد باشی عزیزم.
الیسا جان از همه خوبیهات ممنونم.


آوا قدم روی چشمام گذاشتی بهمون سر زدی ... برای آرامشت دعا گویم ... تو همیشه به من و محمدصادق لطف داری ... ببوس رادین عزیز رو .
هدی مامان مبین
18 آذر 91 14:49
محمد صادق...
ان شاالله فردای زندگی ات پر از خوشی های ناب و لطیف کودکی...
بادشان کنی و لذتشان را ببری
و ناخوشی هایت را با یک سوزن...بومب کنی...
دوستت دارم


ممنون برای این دعای خوب خوب خوب ...
زهرا (✿◠‿◠)
22 آذر 91 8:45
عزیزم خصوصی داری
فائزه_مامان مهدیار
6 دی 91 14:54
سلام الیسای عزیز مرسی که به ما سر زدی با اجازه ت لینکت میکنم تا محمد صادق و مهدیار باهم دوست باشن ودر ارتباط
ببوس گل فشنگت رو http://faezeh.niniweblog.com/


با كمال افتخار .