نوروز 92...
٩٢، سال اولین طعم بیست و هشت سالگی ام ، سال دو ساله شدن محمدصادقم ، سال خوشی و سلامتی ،سال برکت و خیر ، سال شبهای پرستاره ، آسمانهای آفتابی ، سال خاطرات یادماندنی ، لحظه های عاشقی ، سال روزهای پر عافیت ، سال زیبایی و آرامش (برای همه مان انشاالله) ...
سلام . خوش آمدی !
تو را چشم در راه بودیم ، روزهای اسفند پاری را به شوق شکوفه های تو دویدیم و روبیدیم و شستیم ؛ خواستیم نو شویم در محضر ورودت و در شبهای خستگی اش در خود بسی ایستادیم و نظر کردیم ، بر روزهایی که پشت سر گذاشتیم ، بر لحظه های تلخ و شیرینش، بر داشته هایمان ، بر همه آنچه که در این یک سال کسب کردیم که سهم ما از این دنیا تنها در «چگونه بودن» و «چگونه رفتن» است. نه هنگام بودن، کسی از ما اذن گرفت و نه هنگام رفتن کسی معطل اجازه ماست. تمام تمایز ما، در همین «چگونه»هاست.
برای وجود محمدصادقی که معامله دنیا با یک تار مویش به چشم بهم زدنی است .
و آخرین شب چهارشنبه سال را با بلندی شراره های آتشش به امید سرخی و پرفروزی روزهای تو سرود شادی خواندیم و بر سر شعله هایش دست به آسمان بردیم و برای همه خواستیم ، خواستیم گرما و هرم نفسهای همه ی خانه های این گردون را .
و حال که آمده ای بار دیگر: خوش آمدی و خوش بنشینی بر خان هفت سین همگان .باشد که گرداننده زمین ، این پدید آورنده شب و روز ، در این گردش روزگار ، به یگانگی همین لحظه نو شدن ،احوال همه ما را به بهترین حال محول کند .
و بر تو دردانه زیبایم سال نو ، روزگار نو مبارک ... لبخند همواره بدرقه راهت .