هجده ...
حرفم هست، اما چندیست میل به نوشتنم نیست. حرفها وقتی می شود هزار و یکی،دیگر قلم میان هیاهوهای ذهنی گم می شود. اما گفتن ِ دوستت دارم های مادرانه نه مقدمه می خواهد و نه مطلع.پس جانِ مادر؛جانانه دوستت دارم .
یکی از سرگرمی های مستمرم، مرور کردن عکسهای تو است؛به خصوص عکس های نوزادی.دیدن عکسهای نوزادی و قدیمی ات برایم جذابیت بیشتری دارد. حکایت آن روزها فرق می کند ...به نسبت آن روزها احساس میکنم حالا دیگر برای خودت مردی شده ای.در ِ گوش ات می گویم " چهره امروزت را بیشتر از آن روزها می پسندم "،چهره خام نوزادی ات حالا شکل گرفته و من،انگار سالهاست که هم خانه آن صورتم . شک نکن که چهره جوانی ات را بی تابانه به انتظارم ...
واکسن این ماه کمی بیقرارم کرده، نفسهایم تبدار است و پاهایم لرزان،کاش این در شَوَد به سختی واکسن ات ،و تو هیچ نفهمی که شد و چه رفت. آخر می دانی تازه از تب خوب شده ای.ننوشتم برایت تا چیزی از آن روزهای داغ، اینجا به یادگار نماند.
شیرین کاری هایت زیاد شده تصمیم دارم اگر فرصتی دست دهد آنها را در بخشی جداگانه برایت بنویسم به یادگار .اصلا به گمانم لازم است آنها را داشته باشی برای روزهای خوب پدری .
بیست و دوم آبان، یعنی یک سال و نیم با تو، یعنی هجده ماه مادری…یعنی هزار سال تفاوت با «من» ِ یک سال و نیم پیش .
همایون بادت این روز و همه روز .