هنوز ...
چندیست اینجا برایت وقت نگذاشته ام نازنین فرزند ... عذرم را پذیرا باش تا دیرتر نگردیده .اما هنوز من همان مادرم ،با کمی خستگی بیشتر،با کمی مشغله های دنیایی تر ،با یک دنیا دلتنگی بیشتر ....
من هنوز همان عاشق مادرم ... هر چه قلم ننویسد ذره ای، این خالصترین و بی چشمداشت ترین احساس من رقیق نخواهد شد.زنگار نخواهد گرفت اینهمه خواهش دل از آغوش کوچکت.روح ورم کرده ام لحظه ای بی شوق دیدار تو آرام نخواهد بود. من هنوز...
هنوزم که هنوز است صدای" م ا م ا" های تو در دلم غوغا بپا می کند.اصلا مگر حدی است بر این سودای عاشقی ...صدای جیغ شادمانی تو به وقت چرخش کلید خانه مستم می کند .کرشمه های تو فارغ می کندم از هر چه خستگی است دلربای من .
و تو همان پسرک منی. با همان نگاه و با همان ابرو که تنها یک بار به وقت بارداری در خواب دیده بودمت .
شکرانه اش که خوابم با تو تعبیر شده ، نه برای جنس تو و نه به صرف خط و خال تو ! خدایم گواه است .نه. بلکه برای عمق پاکی آن چشم و خنده دلبرانه،که حالا در همین نزدیکی هایِ من است ...امانتِ من است ... وجودت برقرار به عافیت پسرم .
من هنوز با تو حرفها دارم عزیزکم ...اصلا میدانی دردانه؟ با تو هنوز نانوشته هایم زیاد است .انباشته ام از آنچه تو برایش گوش باشی .پس بار دگر بسم الله .
بهار ِ من…
وقتي گريبان عــــدم با دست خلقت مي دريد وقــــــتي ابد چــشـــم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين نـــاز تو را در آسمان ها مي كشيد وقتي عطش طعـم تــو را با اشك هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي
من تو را از آنسوی آسمان ها صدا کرده ام ،از جایی بین نیستی و هستی ، از آنسوی عدم،من ترا از بارگاه محبوب خلعتی گرفته ام و قافله سالار،بی شک گرانبهاترین هدیه اش را سوغاتی ام کرده است. شاکرم تا به قیامت .
آمدم که بگویم هنوز همانم ... هنوز همانی .