محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

تولد یک رویا

هنوز ...

1391/11/14 17:43
نویسنده : مامانی
778 بازدید
اشتراک گذاری

چندیست اینجا برایت وقت نگذاشته ام نازنین فرزند ... عذرم را پذیرا باش تا دیرتر نگردیده .اما هنوز من همان مادرم ،با کمی خستگی بیشتر،با کمی مشغله های دنیایی تر ،با یک دنیا دلتنگی بیشتر ....

من هنوز همان عاشق مادرم ... هر چه قلم ننویسد ذره ای، این خالصترین و بی چشمداشت ترین احساس من رقیق نخواهد شد.زنگار نخواهد گرفت اینهمه خواهش دل از آغوش کوچکت.روح ورم کرده ام لحظه ای بی شوق دیدار تو آرام نخواهد بود. من هنوز...

 هنوزم که هنوز است صدای" م ا م ا" های تو در دلم غوغا بپا می کند.اصلا مگر حدی است بر این سودای عاشقی ...صدای جیغ شادمانی تو به وقت چرخش کلید خانه مستم می کند .کرشمه های تو فارغ می کندم از هر چه خستگی است دلربای من .

و تو همان پسرک منی. با همان نگاه و با همان ابرو که تنها یک بار به وقت بارداری در خواب دیده بودمت .

شکرانه اش که خوابم با تو تعبیر شده ، نه برای جنس تو و نه به صرف خط و خال تو ! خدایم گواه است .نه. بلکه برای عمق پاکی آن چشم و خنده دلبرانه،که حالا در همین نزدیکی هایِ من است  ...امانتِ من است ... وجودت برقرار به عافیت پسرم .

من هنوز با تو حرفها دارم عزیزکم ...اصلا میدانی دردانه؟ با تو هنوز نانوشته هایم زیاد است .انباشته ام از آنچه تو برایش گوش باشی .پس بار دگر بسم الله .

 

بهار ِ من…

     

 وقتي گريبان عــــدم با دست خلقت مي دريد                  وقــــــتي ابد چــشـــم تو را پيش از ازل مي آفريد

 وقتي زمين نـــاز تو را در آسمان ها مي كشيد                وقتي عطش طعـم تــو را با اشك هايم مي چشيد

 

من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلي

من تو را از آنسوی آسمان ها  صدا کرده ام ،از جایی بین نیستی و هستی ، از آنسوی عدم،من ترا از بارگاه محبوب خلعتی گرفته ام و قافله سالار،بی شک گرانبهاترین هدیه اش را سوغاتی ام کرده است. شاکرم تا به قیامت .

آمدم که بگویم هنوز همانم ... هنوز همانی .
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

مامان یاسمن ومحمد پارسا
14 بهمن 91 22:16
عزیزم باز هم از نوشته های قشنگت لذت بردم قلم بسیار بسیار زیبای داری فدای این خوشگل پسر بشم من که شده گل سر سبد نوشته های مامان دوست داشتنیش عزیزم سایه ات همیشه مستدام باد


شادیهاتون برقرار نازنین دوست .می بوسم روی ماه فرشته هات رو .
آوا مامان رادین
16 بهمن 91 15:00
مامانی عزیز دستت درد نکنه. واقعا زیبا می نویسی.
به هنگام خواندن مو بر اندامم سیخ میشود و تا مدتها بعد خواندن در تفکرم که چگونه اینهمه زیبایی را اینچینین زیبا به قلم میاوری. مرا مدهوش میکنی با نوشته هایت وای به زمانی که این هدیه ناب الهی که دست پرورده اینچنین مادری است اینها را بخواند و درک کند.
امیدوارم همیشه در کنار هم پاینده باشید.


آوا دوست خوب خوب ندیده ام ... همیشه به ما لطف داری ...

برقرار و پاینده باشید .
مامان آراز
16 بهمن 91 23:58
ای جونم مامان عاشق

تو بنویسی یا ننویسی بهترین و عاشق تریم مادری

فدای ذوق کردنت بشم پسرک-وقتی مامان میاد کلی خوشحال میشه آره؟کاش میدیدمت اون لحظه


زاهده خیلی خوشحال میشه ... صدای جیغش تا کوچه شنیده میشه .
شادي
23 بهمن 91 14:10
اليسا مثل هميشه با خوندنت حالم خوب شد .
كاش بيشتر بنويسي .

انشالله عشقتان به هم ابدي باشه .
ببوس روي ماه فرشته ات رو كه دلم برش عجيب تنگه .


منم دلتنگتونم .... ببوس بهارک ناز ناز ناز رو .
لادن
24 بهمن 91 11:13



لااااادن ... عزیزمی ... شد که کاامنت بذاری ؟
صدف
25 بهمن 91 14:38
الیسای عزیزم مثل همیشه عالی بود . گاهی فکر میکنم وقتی محمدصادق بزرگتر شد و این نوشته ها رو خوند چه حالی بهش دست میده از اینهمه عشق ، چقدر لذت میبره
خدا حفظتون کنه ، انشالا همیشه سلامت باشین


همیشه لطف داری ... صدف دلتنگتونم ... خیلی!
زهرا(✿◠‿◠)
26 بهمن 91 7:52
الیسای ماهم خصوصیت و چک کن!
مامان مریم گلی
26 بهمن 91 12:12
باز هم نوشته های پر انرژی چقد آدم کیف میکنه
گل پسرو ببوس


ممنونم ... ببوس مریم نازت رو .
مامان یاسمن ومحمد پارسا
27 بهمن 91 23:58



ندیده دوستت دارم ... فراااوووون .
زهرا(✿◠‿◠)
28 بهمن 91 17:27
عزیزم باهات پچ پچ دارم... میای خصوصی؟
مونایی
29 بهمن 91 12:53
جااااانم ...
که با صدای کلید خوشحال میشه .

می دونه مادرش اومده با کوله باری از عشق و دلتنگی ...


باید بشنوی صدای جیغ دوقش رو .
زهرا(✿◠‿◠)
29 بهمن 91 17:27
خصوصی
زهرا(✿◠‿◠)
2 اسفند 91 11:56
عزیزم نمی دونم بهت خبر دادم یا نه!
ولی پست و گذاشتم!


همیشه بهم لطف داری زهرااااا جونم .... خوندمش ... ممنون .

محمدصادقت رو از طرف من ببوس .
مامان یاسمن ومحمد پارسا
4 اسفند 91 10:08
دلم براتون یه ذره شده کجایید مامانی محمد صادق عزیزم و ببوسید


منم دلتنگ خودت و فرشته هاتم ... می بوسمتون .

زهرا(✿◠‿◠)
6 اسفند 91 11:00
سرت خیلی شلوغه! نه عزیزم؟
موفق باشی
دلم واست تنگ شده بود اومدم پیشت


زهراااا از دل من بیخبری والله .
زهرا(✿◠‿◠)
11 اسفند 91 23:56
الیسای خوبم خوبی؟ ازت خبری نیس! نگرانت شدم!
هيوا
12 اسفند 91 12:06
سلام اليسا جون خوبي محمد صادق عزيز خوبه دلمون واست تنگ شده خانم
انشا الله بهار نو ، بهار شادي واستون باشه


هیوااااا

منم دلتنگتونم ... خیلی ... دلم برای ماهور نازززز هم یه دره است ...

بهاررررر نو بر شما هم مبارک باشه ... دلتون همیشه شاااااد .
زهرا(✿◠‿◠)
15 اسفند 91 1:37
خوبین الیسا جوووووووون؟
ایکاش یه خبری از خودت بدی!!!
دل گونجیشکیمه دیگه!!!!
چیکارش کنم؟ دل نگرونه از دوستش!!!


مهربونی ات اندازه نداره .... والله .
مامان آنیل
15 اسفند 91 12:37
چقد با احساس خیلی قشنگ بود دوست عزیز


ممنون دوست جدید ... خوش اومدی به خونه دلمون .
ارام
20 اسفند 91 1:38
سلام دوست وفادارم قصدم عرض ادب بود اما بی اجازه اومدم .دلم.برای محمدصادق عزیزم خیلی تنگ شده برای صداقت شهرت و پاکی مهربانی خانواده ات دلتنگتونم با کلی خاطره .به پدر محترم و همسر عزیز سلام منو برسونید می بوسمت دل پاک من .


آراااام من سلام ... با یه دنیا دلتنگی برات می نویسم ...

این چند وقت خیلی درگیر شدم ... کااااش این روزا کنارم بودی ... دستات که نبودن حداقل کاش صدات بود ... کاش اس ام اس های به وقتت بود ... امااااا ...

حالا بگذریم ... امروز که وب محمدصادق رو باز کردم و کامنت های تو رو دیدم داشتم دوق مرگ می شدم ... قلبم داشت می زد بیرون از سینه ام ...

از خوذت برام خبر بذارررر .... از سلوای خوشگل ... از همسر آرومت ... از خودت .... آآآآرام کی بر میگرید ؟؟؟؟ کی ... من دق مرگ شدم برات ... آرام فکر اینکه که ممکنه بازنبینمت داغونم می کنه ... پس خواهش می کنمیه خبر از خودت بهم برسون ... خواهش می کنم ...

چیزی ندارم بگم ... جز انداره دلتنگیم که قد آسمونه ...

روی ماه سلوا رو ببوس ... به امید دیدار مجددم ...

کااااش بودی می دیدی چشمام خیس شدن ... با معرفت زود برگردددد اینجااااا من خیلی چشم به راهتم ... خیلی .
مامان یاسمن و محمد پارسا
24 اسفند 91 17:05
سال نو مبارک عزیزم منتظر نوشته های قشنگتون هستم


بهار نو شما هم مبارک ... می بوسمتون ...

هر چی آرزوی خوبه مال تو نازنین دوست .
سولماز مامان آنیل
26 اسفند 91 15:50
پیشاپیش می بوسمت یکی این ور یکی اون ور یادت باشه اولین روبوسی عیدو من کردم…پیشاپیش سال نومبارک.


عید شما هم مبارک .. باید زودتر به وب دخترک نازت سر بزنم تا بیشتر با هم آشنا شیم .

من هم سال نو رو تبریک می گم ... امیدوارم به همه آرزوی خوب و قشنگت برسی ... می بوسمتون ...

دنیااااا بکامتون شیرین .
ارام
28 اسفند 91 0:37
سلام اسطوره ی وفا .....حتی پیغامگیر وبلاگت هم لایق نمیدونه و پیامهام ثبت نمیشه اما من هر با ر سعیم رو میکنم میخونمت و حسابی دلتنگ چشمهای پاک و پراز تمنای محمدصادقم یاد و خاطره ای که خانواده ی بی ریا و مهمون نوازت بر ام به جا گذاشتن ذهنم رو جلا میده . دلم منتظر اما منم و غربت .دوست خوبم بسیار بیادتم


آرااام خبر از دل بی تاب من نداری ...من چشم براهتونم .

بی همتا دوست من ... سال نو هم مبارک باشه براتون ... آرزویم همه خوبی هاست برایت ...
امیدارم در سال جدید دیدارمان تازه شوددددد ... چشم هایت فراموشم نمی شود ... مهربا نی ات هرگز ... زودتراز زود برگردددد .