راز ...
سر به روی سینه ات می گذارم به شوخی،می گویم محمدصادق مادر را بخواباند و تو خیلی جدی شروع می کنی به " پـــیش پیــــش " گفتن و کوبیدن ریتمیک دستت به پشتم .
لحظه ای چشمانم را میبندم،سینه ات مردانه است مادر جان . با کوچکی تمامش فراخ می نماید ...فراخ .
سینه مرد مامن است،سینه مرد راز است،حکایت ها دارد .سینه مرد ...
میدانی محمدصادقم نگرانی من از این است که تو این حرفها را زمانی خواهی یافت که همسن و سال این روزهای مادری و شاید آن وقتها خیلی دیر باشد برای شنیدن و گفتن از مرد و مردانگی .
تو قبل از آنکه با «گفتار» و کلام ما تربیت شوی، پای «کردار» ما بالنده خواهی شد. تو سواد خواندن و نوشتن را چند سال بعد خواهی آموخت اما رفتار ما را از همین امروزها تقلید میکنی... و ای وای اگر بخوانی و ببینی مادرت، حرافی بی عمل بوده.
بزرگ فردا؛ مادر آرزو دارد که تو مرد بار بیایی .نمی توانم دوست بدارم متانتِ نگاهِ مردانه ای که داری بر باد رود .خودت پیدا کن برای چه آمده ای و من در بدرقه راه بلندِ زندگی ات آرزویی جز مردانه زیستن برای تو ندارم . مردانه به معنای راستین کلمه اش،نه مرد و جنس نر و ...
گفتم سینه مرد رازها دارد . آری ، که اگر روزی کوله "راز" ات خالی شود یعنی نزد خدا کم مایه شده ای. قدر هر کس به اندازه رازهای در سینه اوست و خدا درهای پنهانی را به روی دلهای هرزه باز نمی کند .
و سخن از آنچه من راز می گویمش آنقدر پیچیده است که جز این اشاره نمی گویم ، آیاتی هم از نشانه های خداوند راز است ... و راز هم خواهند ماند.
خدا هم راز هااااااا دارد... از ما و تمام بندگان خوب و بد اش ...از پدیده های ریز و درشتش .
امان از آن روز که چون پرده در افتاد.
نمی گویم بیرونت را خلاف درون کن که امر به تزویر و ریا باشد! اصلا … بلکه میگویم تمام باطن را نباید ظاهر کرد. مانند دریا باش، ببخش، به همه ببخش اما به هرکس به سطحی. سهم بعضی، شن بازی لب ساحل است و سهم بعضی آفتاب لب دریا؛ بعضی شناگرند و کمی غواص که به قعر مهمان می شوند. مرد، برهوت نیست که سهم همه ریگ و خار باشد و بس.
محمدصادق سر به روی سینه مردانه ات عجیب صفایی دارد برایم .