محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

تولد یک رویا

لحظه دیدار

1390/3/1 12:43
نویسنده : مامانی
539 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن .............

محمد صادق عزیزم ... ای زیباترین سرود زندگی...!  می خواهم برایت از لحظه ای بنویسم که نخستین نگاه من و تو بهم پیوند خورد ، از لحظه ای که برای اولین بار گرمای وجودت شد گرمابخش زندگی ام ، از لحظه ای که تو !! به من نفس دادی...

نخستین ساعات صبح روز ٢٢/٢/١٣٩٠        

... و تو همچنان در وجود منی .

٩ ماه است که نفس به نفس هم داده ایم ...پر از شورم ... پر از عشق ... پر از التهاب دیدنت ... پرم از اضطراب (خدایا : مسافر کوچولوی من سالم و سلامت به آغوشم بنشیند .) ... پرم از دلتنگی (میدانم دلم برای روزهای تنگاتنگ بودنت ، تنگ خواهد شد.) و تو ای آرام جانم ، آرام در وجود من آرمیده ای .... نمی دانم که در خوابی ؟ نمی دانم ، می دانی یا نمی دانی تا چند ساعت دیگر وجود نازنینت برایم دنیا را رنگ آمیزی خواهد کرد ولی این را خوب می دانم عزیزم ،من با تو خوشبخت ترینم.

ساعت ٦:٣٠ صبح ٢٢/٢/١٣٩٠

من و پدرت ،بهمراه مامان پری همیشه عزیز،عازم بیمارستان امدادی هستیم و دعای همه عزیزانمان که همراهمان هست، سنگینی اش را حس می کنم !!  به ورودی بخش زنان می رسیم، من از بابا افشین خداحافظی می کنم در حالی که دوست دارم در کنارم بماند و با یاد خدا وارد بخش میشویم ... صدای ضربان قلبم ،گوش دلم را میلرزاند ... زمزمه زیر لبم فقط خدا خداست ، در تمام مراحل آماده سازی برای جراحی من فقط به تو می اندیشم ... تو که نابتر از اندیشه یک پروازی ... (خدایا! چقدر زود ...یعنی نه ماه گذشت) خوشحالم از تیک تاک ثانیه ها که مرا لحظه به لحظه به تو نزدیکتر می کنند... بهمراه مامان پری به طرف بخش جراحی می رویم ... خدایا این چه حسی است که سراپای وجودم را در بر گرفته ،چقدر دلم میخواهد مثل کودکیم در آغوش مامان پری بزنم زیر گریه،دلم گرفته، دلم عجیب گرفته... چقدر دلم میخواهد از او برای تمام عمرم حلالیت بطلبم اما وقتی به چشمان مضطربش نگاه می کنم دلم نمی آید حرفی بزنم ، فقط لبخند...آخ که باید از او نیز خداحافظی کنم وارد اتاق عمل میشوم ، همان جایی که نخستین صدای گریه ات را خواهم شنید...فقط زیر لب دعا می کنم ،دیگر نه برای خودم برای همه عزیزانم ... برای همه بیماران ... خدا چه لحظاتی است... آیت الکرسی را زیر لب می خوانم برای تو ... تو که سالم و بی خطر پا به این جهان بگذاری...

ساعت 8:22 صبح روز پنج شنبه 22/2/1390

مسافر کوچولوی عزیز من،معجزه آفرینش، محمد صادق من،سالم و سلامت قدمهای کوچکش را به این دنیا گذاشت ...خدایا سپاس !

 از اتاق ریکاوری که بیرون آمدم خیلی ها بودن.... مامان پری همیشه عزیزم ، بابا علی همیشه مهربانم، خاله نکیسای همیشه دوستداشتنی....دایی علیرضای همیشه دلسوز،که الهی فداش شم و باید بره برای امتحان دانشگاه و فقط منتظره توی عزیز رو ببینه, خاله مهین و زندایی مهری و ..... بابا افشین که تازه چند دقیقه است بابا شده ....(مبارکه پدر شدنت!)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان پریا
14 مهر 90 12:33
سلام مامان مهربون ورودتون رو به جمع نی نی وبلاگی ها تبریک می گم عکسای نی نی خوشگلت رو بزار تا ماهم نی نی تونو ببینیم اگه مشکلی هم در مورد تنظیمات داشتی در خدمت تون هستم موفق باشی
مامان پریا
14 مهر 90 12:38
راستی نی نی تون دختره یا پسر ؟ هرچند فرقی نمی کنه انشاالله که خدا حفظش کنه
مامان پریا
14 مهر 90 12:44
راستی آدرس وبلاگم http://ghab-o-shishe.niniweblog.com
مامان نوژا
26 مهر 90 7:53
واقعا زیبا بیان کردی عالی بود بیان حست.دلم لرزید
خاله نكيسا
7 آبان 90 12:36
عزيز نازينم... وقتي نوشته خاطره انگيزتو خوندم بي اختيار گريه م گرفت... چه خوش روزي بود واقعا... خيلي زيبا تونستي ثبتش كني... اين گل پسر تو فرشته كوچولوي همه ماست... حتما نوشتن رو ادامه بده تا روزي كه بزرگ شه بدونه چه مامان مهربوني داره عاشقتم محمدصادق خاله...و از همينجا ميبوسمت...
خاله نكيسا
7 آبان 90 12:42
راستي يادم رفت بهت بگم: اون روز تو حياط بيمارستان عمو امير هم بوداااااا !!! يادت رفت بگي...!!!
مریم مامان ستایش
20 فروردین 91 12:33
سلام عزیزم.خیلی وبلاگت قشنگ و رمانتیکه.واقعا به محمد صادق جون تبریک میگم به خاطر داشتن همچین مامانی و به تو هم تبریک میگم به خاطر داشتن همچین پسر نازی.ادبیاتتو خیلی دوست دارم.اگه دوست داشتی به وبلاگ دخمل منم سر بزن خوشحال میشم.و اگه خواستی لینکمون کن.مرسی.منم با اجازت لینک میکنم وبلاگ قشنگتو.


مریم جون من همیشه میام وبلاگ ستایش ناناسی ...فقط تا الان کامنت نذاشتم که از این به بعد برای احقاق حقم انجامش می دم ....
ُسعیده
12 اردیبهشت 91 10:58
وای الی خیلی قشنگ بود.......همیشه از خوندن نوشته هات گریه ام میگیره......انشاالله صد سال زنده باشه پسرت
هدی مامان مبین
12 اردیبهشت 91 11:05
وای راست گفتی منم دلم میخواست بغل مامانم گریه کنممممممممممممم محمد صادق عزیز..............سالیان سال زیر سایه ی مهربون مادرت و وجود مردانه ی پدرت زندگی کنی ......همیشه شاد و سالم باشی اشکمو در اوردی الیسا.......ببوسش
الهام مامان دیبا
12 اردیبهشت 91 11:12
الیسا... روز قشنگی داشتی... امیدوارم پست زیر سایه تو و باباش بزرگ بشه... بوس برای تو و پسرکت!