بوسه ...
نمی شود که اینهمه احساس بی پاسخ بماند ، می شود ؟!
آن هنگام که لبهای لطیف و کوچکت ناشیانه صورتم را لمس می کند من می گذارم به حساب یک بوسه کودکانه ... انگار که در بهشت خدایم ... بهشت یعنی مکان امن الهی ، یعنی تمامیت نعمت . من نعمت بارانم با داشتن تو ... و این می شود بازی بین من و تو برای دقایقی : " مامان بوس کنه ... محمدصادق بوس کنه " یکی من ... یکی تو ، ولی سهم من دو دنیا شادی...
و تو چه بی آلایش محبت نثار می کردی آن شب ... 10 دی ماه 1390 ...شده بودی ستاره مجلس!
برکه آرامشم : تو بی شک در میابی که چه جانی در تمام بوسه های مادر است....در نگاه مادر است ... در امیدها و نگرانی های مادر است ...تو تمام آرزوهای مادری !
خدایا حال که اینهمه زیبایی و شکوه را نثارم کردی ، اگر لایقم اگر نه ، اگر فرموشکارم اگر غافل ،بنده حقیر توام پس تا نفسم هست داده هایت را از من مگیر ... و این فرشته ای را که با خواستن تو قدم در دنیا گذاشته است همیشه سلامت بدار !
تا همــــــــــــــیــــــــــــــــشــــــــــــــــه ...