11/9/1390
مراسم شیرخواران حضرت علی اصغر... و حضور تو در جمع پاکان درگاه حسین ... و من لبریز گرمای نفس شش ماهه ام هستم ...با لباسی سبز به رنگ بیرق حسین ... با سربند یا ابوالفضل العباس و معصومیتی چون تمام فرشته های تازه رسیده از بارگاهش...
هنوز بوی ناب بهشت می دهی ، هنوز گودی بالای لبانت گواه فشار دست آن فرشته اند و هنوز لبخند خوابهای زیبایت گواهند که تو تا قبل از این ، مهمان کدام وادی بودی !
ساعت14:30 با مامان پری همیشه عزیز، که پیشنهاد از او بود برای شرکت ، راهی مراسم شدیم .... حال عجیبی شد،بس عجیب ...
چشمای گریون ... حال پریشون ... و تنها یک خواسته : سلامتی تمام امیدان زندگی و تو که تمام آرزوهای مادری ...
عزیزکم امیدوارم سربندی که بسر داری بشود سرچراغ زندگیت ... بیاید روزیکه تو دریابی نینوا را ، حسین را ؛ زینب و عباس را ... ودریا دریا معرفتی که در موج خون غلتید .... و بشناسی غربت شام غریبان را ...و درک کنی حقیقت آن جمله که گفت: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
باشد تا عهد بین من و معبود ..... باشد تا سال بعد ...