طراوت ِ شروع ِ ...
باورم نمی شود،همه چیز انقدر سریع باشد …اکنون لبخندی از گذر تک تک روزهای مادری ام بر لب و شکرانه داشتنت که همواره در قلبم جاری است مرا می برد تا ساعت عاشقی،تا همه آرزوهای خوب برای تو!
هر روز که می گذرد دلبرباتر می شوی،حالابیشتر از پیش می فهمم چقدر ساده است معامله دنیا با یک لبخند معصوم ات ،دنیا با یک نگاه پاک ات،دنیا با یک ماما گفتن بی بهانه که تا جواب جانمش را می شنوی لبخند می زنی و چشم نازک میکنی به نشانه حس خوبت از بودن من ...محمدصادقم بی دریغ لبخند می زنی و تو ،محوم می کنی در این همه زیبایی .
محمدصادق باور دارم که تو مهربانی ،درست مانند مهربانی آسمان و سخاوتت به اندازه باران کودکیت روان...حتی بیشتر !
تو پاکی ،مثل شعله های آتش... تو بیرنگی،مثل هوای اول صبح ... تو هر چه هستی برای من یک دانه ای .
و دلت ... و دلت هنوز بیشتر از برگ گل نازک است.دوست ندارم شکسته شود ،که اگر روزی بشکند به خدایم قسم ... به خدایم قسم ، تمام قامت مادر فرو خواهد ریخت ... شک نبر !
و صبوری ،صبوریت به رویش اولین دندان کرسی ات ( نهمین دندان ) بر من محکم تر شد .
محمدصادق مادر ؛ می خواهم بگویم من کنارت هستم تا آنجا که تو بخواهی ... آغوشم ارزانی تو تا آن زمان که فکر کنی آنجا آرامشی هست ... گوشم محرم حرفهایت تا بدان لحظه که اعتماد کنی ... ولی من عاشقت می مانم چه تو بخواهی،چه نخواهی !
امروز روز نخستین ماه شانزدهم بالندگی توست و من،سرمست اینهمه سخاوتش در حق قلب این مادرم . مبارک است پسرم .
و کودکم در حقت امید دارم :
بارالها دردانه ام را سلامت بدار تا همیشه ... دنیایش را به رنگ ات نقاشی کن ... و روزهایش را به طلوع پاکی ها و شبهایش را به شروع زیبایی ها کوک بزن ... به حق ِ ، به حق ِ، به حق ِ بزرگیت ای بخشنده ترین ِ بخشنده ها !
زندگی ام فدای یک لحظه زندگی ات !