محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

تولد یک رویا

در آستانه ماه دوازده ...

1391/1/22 13:11
نویسنده : مامانی
810 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین ماه اولین سال با تو ، میلم به تماشا کردنت بیشتر است تا نوشتن ...کاش زندگیمان انقدر در بند نان نبود تا تمام این ماه را می رفتیم در کنج آبادی، به دور از داستان سنگ و آهن . دیگر نخواهی آمد ای تمام روزهای نابلدی شیر خوردن، ای همه آغوشی های بسیار، یادتان سبز در خاطرم ...

چقدر دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... کاش سهراب داشتم و می خواندم :

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند .

نه برای خواستن تو برای خود ، که تو باید بروی... برای خودم می ترسم  که این بالندگی ها مرا از تو و تو را ازتمام احساسات مادرانه من دور کند ... ای امید ناامیدی های مادر، نکند مادری من تنها شود ، نکند از یادت برود ، نکند ...

عبور کن از تمام صحنه های خوش زیستن، بزرگ و بزرگتر شو ...بیازمای، بجنگ، بچش رسم زندگی را ولی بگذار من، فقط ، نظاره گرت بمانم که تماشا بی شک لطیف خواهد بود !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

نفس مامان
22 فروردین 91 13:56
به به داره یه ساله میشه محمد صادق جان. خدا حفظش کنه ایشالا تولد صد سالگیشو تبریک بگیم
نفس مامان
22 فروردین 91 13:56
با اجازه لینکتون کردم


با کمال افتخار .
شیوا
22 فروردین 91 15:01
نکند مادری من تنها شود.... بزرگ و بزرگ تر شو عزیزکم
نفس مامان
22 فروردین 91 16:30
آره عزیزم الان باردارم. تقریبا نزدیک 7 ماهمه


با دل خوش ... اگه سوالی بود تا جایی که بتونم خوشحال می شم کمکتون کنم ... می دونم که بخصوص روزهای اول ورود فرزند دلبندتون کمی سخت خواهد بود ... تنها چیزی که الان به ذهنم می رسه این روزها حسابی استراحت کن که برای روزها و شبهای اول کاملا آماده باشی گل من ... مادر عزیز مادریت پایدار !
صدف
23 فروردین 91 1:40
خیلی قشنگ گفتی . منم همین احساس رو دارم . هر روز که میگذره فکر میکنم آراد داره مستقل تر از قبل میشه از استقلالش لذت میبرم ولی از اینکه وابستگیش به من کم میشه دلم میگیره . ولی باید رو احساس خودمون سرپوش بذاریم و به این کوچولوها بال و پر بدیم .
خدا حفظشون کنه.


صدف جون منم فقط دوست دارم همین دیدن رو از دست ندم نه اینکه پرٍ پروازشون رو بگیرم !
اوج بگیرید عزیزان ...فقط بدونید ماها این پایین خیلی دلمون پیش شماهاست ... آراد عزیز رو ببوس!
زهرا مامان شنتیا
23 فروردین 91 8:42
کاش زندگیمان انقدر در بند نان نبود.........

الیسا دل منم عجیب گرفته گرفتگی دل من از اینه که یک مادر 17 ساعته هستم فقط کاش کوچولوهامون بدونن که 7 ساعت دیگه چی به ما میگذره


زهرا جون شما تمام و کمال مادری ...
مامان مريم گلي
23 فروردین 91 13:31
چقد كيف كردم از نوشته ها عالي بود
لينكت ميكنم خانومي دوس داشتي لينكم كن


زهرا ـ مامان مریم گلی
24 فروردین 91 0:26
سلام گل مهربونم....سال خوبی داشته باشی در کنار این ناناز عمه...

ماشاا... هزار ماشاا... همه ی محمد صادقا چرا اینقدر نازن؟پارتی بازیه؟ اره؟

ببوس این عسل خوشمزه رو....


راستی زنداداشمم اومده تو کامنتا یه چیزائی واست نوشته....


زهرا خیلی برام عزیزی ... مرسی از زنداداش مهربونت !

مرمر
24 فروردین 91 18:56
عزیزم من رفتم آزمایش باردارم

خیلی واسم دعا کن


هر چی آرزوی خوبه مال تو ... به امید حق!

خدای من منتظر خبر زایمان و آغوش گرفتن یه فرشته کوچولوی دیگه هستم...
سامی
27 فروردین 91 8:39
خاله جونم فداتشم تولد تو ایلیا من با همه÷ زیر سایه حق باشید
شادي
27 فروردین 91 12:05
واقعا بايد اين روزها رو غنيمت شمرد. منم دلم گرفته
مونایی
28 فروردین 91 0:52
الـیســــــــــا ؛

چکار می کنی با دل من ؟

قلبم می لرزه ...
چشام تر میشه ...
بغضه ...
امان از این بغضه ...


همیشه برام عزیزی ،عزیز دل ... شکوفه زندگیت همیشه بهار!


مامان مريم گلي
1 اردیبهشت 91 18:04
سلام عزيزم واسه همه نظرا پاسخ گذاشتي غير من


دستم بشکنه اگه عمدی در کار بوده گلم ... حلالم کن ! من بعد حتما جبران خواهد شد .