پیچیدگی...
قصدم نبود تا سالروز تولدت چیزی بنگارم چون معتقدم نوشته باید ارزش بقا داشته باشد اما امروز بغضی حاصل شد از زندگی، از معرفتِ زندگی که ناگزیزم کرد به نوشتن ... حالا نمی دانم که ارزش نوشتن دارد یا نه ولی می نویسم برای اینکه از یادم نرود و تو یادت باشد که زندگی را اندکی مجال بدکردن نیست ...
پسرم زندگی را چگونه خواهی یافت نمی دانم ،ولی ایکاش برای تو شیشه اش آنقدر زلال بماند که دیدن میسر باشد ، ببینی که دنیا پیچیده است، آدمهایش بیشتر، ولی آبروی مرد یکی از پیچیده ترین هاست... آبروی مرد گونه ها دارد پسر: آبروی مرد گاه یعنی ناموس، گاه می شود نگاه او ،گاه فهم او ، گاه هیبت او ، گاه ... ولی دوست ندارم آن بیگاهی را که آبروی مرد بشود جیب او ، که وای اگر چیزی نباشد، می شکند ... شکستن مرد صدا ندارد که، شکستن مرد درکوچک کردن چشمان وتلخ لبخندی از سرغرور لگدمال شده است .
نکند تو بشکنیدش ، نکند تو نشنوی آن صدای بی صدا را ، نکند برای تو هم روزی آبرو رنگ سرمایه گیرد، نکند تو سنگ این خرد کردن شوی ...!دوست ندارم ببینم نگاه پایین انداخته مرد را به وقت ندارمها ، بعدتر فکری برایش خواهم کردن ها ... که کاش مردی شرمنده زندگی نباشد !
گفته بودم زندگانی زیباست، ولی شکوفه ام درد هم هست و دیدن آن برای روحی که می فهمد گاه بیشتر ...شاید هم احساس سوختن به تماشا نشود ولی کاش روزی به قدر خود مرهم این دردها باشی ... به قدر خود ! بی همتایم باران باش و ببار مپرس پیاله ها از آن کیست؟!نمی گویم من می فهمم من درک می کنم ولی تو بیشتر از من بفهم ... تو بیشتر از من بیاندیش و بسیار بیشتر از من شاکر پروردگارت باش ... بر داده و نداده اش شکر .
نگاهت همیشه به آسمان دلبندم !
راستی اگر به رعایت اصول پیش رویم می گویم که 20 روزی می شود با کمک هر چه دم دست باشد از زمین بلند می شوی و دو گام هم سویم بر میداری ... ولی هنوز برای راه رفتن شهامت نداری ، کودکم راه رفتن که چیزی نیست ، به امیدش روزگاری با همین پاهای کوچکت خواهی دوید...!