و اینک باران ...
صدای هوا، قبل بارون، درست مثل حال و هوای قبل اجرای سمفونی است ...
تو گویی خدا هم برای شنیدن صدای اولین بوسه باران بی شکیب است...آسمان،سکوت کرده منتظر...زمین،تشنه تر...چشمهایی ملتمس...چه خوب بهانه ای است که درد ِ دل ها و نم چشمها عیان نشود.
و برای من محمدصادقم باران یعنی عاشقی،یعنی لطافت مطلق،چقدر دوست داشتم بیشتر (نه همه اش !) روزهای سال،آسمان ،ابرهای بارانی داشت، شنیدن صدای ابری که از سیاهی می غرد، تازه ام می کند. ازهرچه رنگ کدورت دارد خالی می شود ... خوش بحال ابرها پسرم!
اصلا میدانی دلبری،باران را باید کنار دریا تماشا کرد.چه آن هنگام که دریا هم از سیاهی به خود می پیچد و چه وقتی که همانند کودکان کار خراب کرده،مظلومانه به سکوت می نشیند.آنجا که تا بی کرانه عظمت است ... چه شکوهی دارد خدای من!
محمدم،باران که می بارد دلم را هوایی می کند ، چند دقیقه بعد اولین قطره فقط باید بویید و جوانی کرد ...این است قصه عشقبازی زمین و آسمان !
چه وقت چشم دلم بارانی شد؟!
کاش کنارت بودم کودکم، تا باران را باز هم نشانت می دادم و تو غرق تماشا می شدی،حدس میزنم تو هم عشق می کنی با باران ...سکوت من و تو ... و هر چند وقت یکبار نگاه پرسشگرت بر چهره ام، شاید می خواهی مطمئن باشی که آیا بدرستی ارزش نگاه کردن دارد ؟! و من با لبخندی بیصدا پاسخت می دهم و باز هم وباز هم تماشا ...
بروم تا نشده فاش کسی آنچه میان من و توست ...دلم پر می زند صدای استاد شجریان رو الان، پشت میز کارم بشنوم.... به والله اشکالی نداشت !
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه كن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ...ای بارون