صدایم کن که صدای تو خوب است ...
وقتی مـا مـا صدایم می کنی که قلب مادر برایت از جا کنده میشود،که صدای تو صدای خوبیهاست . وقتی با آن قدمهای کوچک و هنوز نااستوارت راه بسویم کج می کنی که لبخند مادر محو نشدنی است ...آغوشت که می کشم قلبم گرم می شود، خانه ات آباد پسرم که با تو مادری میکنم ... دلم برای صدایت تنگ است جان ِ مادر!
محمدصادقم ، شکوفه بهشتم ،نمی دانم که آیا من به این حد بد بودم، که خدا با دادن چون تویی خواست از عمری که بخواب رفت بیدارم کند؟! یا که نه او بیش از اینها مهربان است .... که بی شک حکم دوم بارها و بارها و بسیار پیش از این برایم قطعی شده ولی در مورد اولی اندکی تردید دارم ...
که پسرم خدای سرزمین های پست و بلند گواه است تا به حال قلبم به گرفتاری کسی نخندیده،هیچ گاه نخواستم چیزی فقط و فقط از آن من و خانواده ام باشد،برای روزگار ناخوشی کسی راضی و شاید بی تفاوت هم نشده ام ، هیچ گاه از داغ حسرتِ کسی خنک نشده ام ،نشده پشیمانی ِ غفلت ِ کسی را نفهمم،که تمام حیات غفلت رنگین یک دقیقه حواست ...
اعتراف می کنم که گاه دلم برای زندگی هایی پرواز کرده،ذهنم با دیدن چیزهایی درگیر شده ولی از بعد ِ تو همیشه خوشم با همین خوشی ها.
بخداییت قسم که اگر بندگیم رنگ باخته است ولی مهربانی و بخششت در نظرم کمرنگ نیست،نمیخواهم بیش از ظرفیتم عطایم کنی که سنگینی بار داده هایت فردا برای شانه هایم تحمل نکردنی است،که یاغیترم می کند...ولی حال که عطایم کرده ای چه ارزشش را دارم و ندارم دیگر داده هایت را از من مگیر،خوشی های من هم همین اندازه است ،دلت بسوزد برایم که اگر اندکی هم دلت با من گرم شود من دیگر هیچ نمی خواهم !
محمدصادق چقدر فکرهای پراکنده در سرم هست ، خواستم بیایم و بگویم دیروقتی است صدایمان می کنی و ما غرق شادی می شویم،یک ماه می شود که سه - چهار متری راه می روی و ما با تو هیجان می گیریم .
آخ آخ آخ یادم رفت می خواستم از جذبه ی جوابِ چشمکت به مادر بگویم ، ولی نیرویی مسیر نوشته ات را تغییر می دهند ... تو بگذار مادر بگوید هر چه به ذهنش می رسد :
دلم نمی خواهد دلی در نگرانی بتپد،دستی در طلب نیاز باشد، نمی خواهم کودکی گرسنه باشد ! شده در همین نزدیکی یا در آنسوی دنیا، دلم نمی خواهد پاکی کودکانه تان قربانی خواسته های اهریمنی شود . دنیا آمده اید چون خدا دوست تر دارد دنیایش پر از بچه باشد،پر از پاکی، پر از شادی ،پر ازهوای ناب کودکی،پر از بازی و شیطنت های کودکانه،پر از قهقه های دلبرانه،پر از اشکهای الکی،پر از ...
نیستی نیست ...
هستی هست...
پایان نیست...
راه هست...
و تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است .
کاش خرابش نکنیم،کاش خرابش نکنم این دنیای خوب ِخوب ِ خوبت را...چه سخت کاری است ...چه دشوار مسیری ... خدایا مددی .
محمدصادقم می دانم هر چه داریم برایت کم است ،درکی که در جریان زندگیمان هست ، رفاهی که در برکه زندگیمان موج می خورد، ولی مادرم اینها هم جای شکر دارد،از کسی که به هر که بخواهد بی حساب عطا می کند،از کسی که حکمتش لاوصف است ...
حالا تو میگویی هر آنچه نوشتم در مقام عمل هم،سنجیدنی است ؟! بخدا که می ترسم از روز ِ روسیاهی.
به راستی محمدم مرز تکلیف ما تا کجاست ؟!؟!؟!
« فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره»
تمام اعمالی که انجام می دهیم، حتی اگر ذره ای و مثقالی باشد، به خودمان باز می گردد.