چهل روز بعد ....
چهل روز است که قلبمان سرای ستاره بی نظیر رویاهایمان شده است ... چهل آفتاب...
و چه احساس چهل هزار ساله عمیقی است بین نگاه من و تو...
تمام مراسم چهل روزگیت ... و من هنوز تبدارم از اینهمه نعمتی که بر وجودم نازل شده ... و هنوز خام و ناپخته مادری برای تو ... ولی مطمئن که مامان پری هست به مثال فرشته مددیار خدایی که در این نزدیکیست ... لای این شب بوها ...
چیزهایی را در حد خود حساسم یادگرفته ام ... از من پذیرا باش دلبرم .
اما این را خوب فهمیده ام که مادری یعنی همین لرزه های دل به هنگام گریه های تو ... خندیدن با خنده های تو ... دیدن از نگاه تو ... شب بیداریها پا به پای تو ... و خواستن فقط و فقط برای تو ...
و می دانم دیگر با تو نه به بوی خاک باران خورده نیازی هست نه به شمارش ستارگان .... من با تو غرق در آرامشم ...
محمد صادق من، گل همیشه بهارم : دلم در تو جا مانده است .......همین و بس !