محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

تولد یک رویا

تحول ...

بر سردر ِ پانزده ماهگی ایستاده ای  .... و من در آرزوی صدو پنجاه سالگی تو ...صد و پنجاه سال سعادت و سلامت ! باید اعتراف کنم زندگی در کنار تو شده هجوم ثانیه ها،غرق شدن در تو، بازی کردن با تو ، آشپزی و غذا و آب دادن بتو ؛ شیر- کیک دادن به تو( میدانی که 20 روزی می شود از شیشه شیر نمی خوری مرد کوچک ، که خود،جای بحث دارد عسلک ؟؟!!)  و... کلبه زندگیمان سبز است به بودنت ، هوایش عطر تَن ات ، نفسهایت آبروی خانه مان، خنده هایت صدای چشمه های بلور میدهد دلبندم،اشک هایت به پاکی بهشت اند، شور و نشان ِ دنیای بی ریایت . بشنو شکرانه ناحسابم را ... خدایــا ! همه اینها خوب است،همه اینها شیرین است ،همه اینها برای من یعنی زندگی را ...
24 تير 1391

خواب ...

یارم به یک لا پیرُهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند پروانه امشب پر مزن اندر حریم یار من ترسم صدای پرپرت از خواب بیدارش کند پیراهنی از برگ گل بهر نگارم دوختم بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای آفتاب آهسته نِه پا درحریم یار من ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند. وقتی محمدصادق را خواب تا پادشاه هفتم برده است،گامهایم را آرام برمیدارم تا موج به اقیانوسِ آرام اش نیفتد. این چند قدم تا اتاق خواب و تختش، نمی دانم او در آغوش من است یا من در آغوش خدا ...  صفــایــت را خــدا ! خوابهایت را عشق پسر ! خواب،نعمت غریبی است مادر! برای تو در این سن و سال خواب یعنی اوج رشد جسمانی،برای من ا...
5 تير 1391

13 ماه گذشت ...

لبخند تو اجازه زندگیست،صدای قــه قــهه اش طراوت خانه و در عجبم از خدایی که از هیچ می آفریند ... راستی دلم در شمارش روزهاست،نه بمعنای سخت گذشتنش،برای استقبال از روزهایی خوشتر به فضلش. نمی دانی چقدر دلم هوای صحبتت را دارد،کاش زودتر جریان گفتگوهامان دوطرفه شود.من بگویم ... تو بگویی!دلم می خواهد بیشتر به دنیای کودکانه و بعدتر به دنیای مردانه ات بیایم،دلم می خواهد بفهمم در آن سلولهای خاکستری چه می گذرد. نمی دانم آن روزها باورهایم برایت چه طعمی است؟! ولی خوب می دانم سخنان تو برایم شهد روان است ... دلم به شمارش روزهاست برای چشیدن مادری بیشتر،یقین دارم امروز به مادر یکماهه پارسال مادرترم و سالهای بعد...بی شک از ابتدای راه،دو...
23 خرداد 1391

صدایم کن که صدای تو خوب است ...

وقتی مـا مـا صدایم می کنی که قلب مادر برایت از جا کنده میشود،که صدای تو صدای خوبیهاست . وقتی با آن قدمهای کوچک و هنوز نااستوارت راه بسویم کج می کنی که لبخند مادر محو نشدنی است ...آغوشت که می کشم قلبم گرم می شود، خانه ات آباد پسرم که با تو مادری میکنم ... دلم برای صدایت تنگ است جان ِ مادر! محمدصادقم ، شکوفه بهشتم ،نمی دانم که آیا من به این حد بد بودم، که خدا با دادن چون تویی خواست از عمری که بخواب رفت بیدارم کند؟! یا که نه او بیش از اینها مهربان است .... که بی شک حکم دوم بارها و بارها و بسیار پیش از این برایم قطعی شده ولی در مورد اولی اندکی تردید دارم ... که پسرم خدای سرزمین های پست و بلند گواه است تا به حال قلبم به گرفتاری کسی نخن...
7 خرداد 1391

کاش ...

نگاه که می کنم می بینم دیریست تمام روزهایم در تو خلاصه شده ... با تو می خندم، زودتر از تو بیماری را احساس می کنم ،با تو بهانه گیر می شوم ،با تو بزرگ ، با تو یکبار دیگر کودکی می کنم ، بعد از تو می خوابم و بسیار روزهایی که خیلی زودتر از تو بیدار می شوم چقدر تلخ است وداع از تو وقتی که چشمانت خواب را نوازش می کند ... چقدر شیرین است رفتن به راهی برای تو ... باور کن برای تو و برای فرداهای توست که امروز قدم بر می دارم ... راستی هنوزم نمی دانم من برای آغوش تو بیتابم یا تو برای نوازش دستان من ؟!آخ محمدم که دلم برای موج ریز موهایت گرفت ... محمدصادق مادر،شاخه نباتم،چقدر خوب وقتی که در ساعت همیشگی به خانه بر می گردم منتظر لبخند بی مث...
31 ارديبهشت 1391

تولد یک سالگی ...

این بار صحبت از عطر نرگس و رقص باد اردیبهشت نیست ... صحبت از خود اردیبهشت هم نیست،سخن از بهشتی است که اکنون ما درآن زندگی می کنیم،صحبت از حال و هوای بهشتی من است ... صحبت از تولد یک سالگی توست ...صحبت از تمام دقایق پنج شنبه ، 22 اردیبهشت 90 است ... صحبت از یک سال خاطرات شیرین است ... نمی گویم سهل گذشت و نمی گویم سراسر خوش گذشت ولی به شکرش با یادی شیرین گذشت،طعم مادری شیرین است با تمام سختیها و گاه تندیهایش،شکوفه ام شیرینی اش به حد کفایت هست! شکر ... من امروز به نیت گام نهادن تو به دومین بهار زندگیت ،2 بار خدای شکوفه های سیب را سجده خواهم کرد ... یکبار برای داشتنت بار دیگر برای سلامتیت ، همیشه باش دردانه ام و همیشه سلامت ب...
23 ارديبهشت 1391

و اینک باران ...

صدای هوا، قبل بارون، درست مثل حال و هوای قبل اجرای سمفونی است ... تو گویی خدا هم برای شنیدن صدای اولین بوسه باران بی شکیب است...آسمان،سکوت کرده منتظر...زمین،تشنه تر...چشمهایی ملتمس...چه خوب بهانه ای است که درد ِ دل ها و نم چشمها عیان نشود. و برای من محمدصادقم باران یعنی عاشقی،یعنی لطافت مطلق،چقدر دوست داشتم بیشتر (نه همه اش !) روزهای سال،آسمان ،ابرهای بارانی داشت، شنیدن صدای ابری که از سیاهی می غرد، تازه ام می کند. ازهرچه رنگ کدورت دارد خالی می شود ... خوش بحال ابرها پسرم! اصلا میدانی دلبری،باران را باید کنار دریا تماشا کرد.چه آن هنگام که دریا هم از سیاهی به خود می پیچد و چه وقتی که همانند کودکان کار خراب کرده،مظلومانه به سکوت م...
12 ارديبهشت 1391

پیچیدگی...

قصدم نبود تا سالروز تولدت چیزی بنگارم چون معتقدم نوشته باید ارزش بقا داشته باشد اما امروز بغضی حاصل شد از زندگی، از معرفتِ زندگی که ناگزیزم کرد به نوشتن ... حالا نمی دانم که ارزش نوشتن دارد یا نه ولی می نویسم برای اینکه از یادم نرود و تو یادت باشد که زندگی را اندکی مجال بدکردن نیست ... پسرم زندگی را چگونه خواهی یافت نمی دانم ،ولی ایکاش برای تو شیشه اش آنقدر زلال بماند که دیدن میسر باشد ، ببینی که دنیا پیچیده است، آدمهایش بیشتر، ولی  آبروی مرد یکی از پیچیده ترین هاست... آبروی مرد گونه ها دارد پسر:  آبروی مرد گاه یعنی ناموس، گاه می شود نگاه او ،گاه  فهم او ، گاه هیبت او ، گاه ... ولی دوست ندارم آن بیگاهی را که آبروی مر...
2 ارديبهشت 1391

در آستانه ماه دوازده ...

آخرین ماه اولین سال با تو ، میلم به تماشا کردنت بیشتر است تا نوشتن ...کاش زندگیمان انقدر در بند نان نبود تا تمام این ماه را می رفتیم در کنج آبادی، به دور از داستان سنگ و آهن . دیگر نخواهی آمد ای تمام روزهای نابلدی شیر خوردن، ای همه آغوشی های بسیار، یادتان سبز در خاطرم ... چقدر دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... کاش سهراب داشتم و می خواندم : دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند . نه برای خواستن تو برای خود ، که تو باید بروی... برای خودم می ترسم  که این بالندگی ه...
22 فروردين 1391

بوی عیدی ، بوی تو ...

بدرقه 90 ،لحظات تحویل سال ،جمع پاک عزیزان و تو در آغوش من ...   لحظات پر استرس 90، لحظاتی که هیچ نمی دانم به کدام تعلق دارم به نود یا که به 91 ، لحظات استقبال از سالی نو ، روزی نو ، چقدر فکر در سرم هست ... از کجایش بگویم از 365 روزی که گذشت که به شکرش خیر گذشت ... از تحویلش که تو را در خود داشتم، از آن روزهای سنگین شده اردیبهشتش، از آنهمه هیاهو برای تهیه لوازم و اسباب آمدنت ، از بوی نابی که نیامده از اتاقت به مشامم می رسید ، از زیباترین و ماندگارترین روز زندگیم 22 اردیبهشت 90 و فشردنت در آغوش ...آآآآخ  محمدصادقم چرا هنوز در آن روز ماتم ؟! از روزهای شیرین و سخت ابتدایی مادری ام ، از آنهمه دگرگونی هایی که با آمدن...
19 فروردين 1391